معنی بزن و بکوب
لغت نامه دهخدا
بزن و بکوب. [ب ِ زَ ن ُب ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) ساز و آواز. بزن و بشکن. (یادداشت بخط دهخدا). و رجوع به بزن و بشکن شود.
بزن بزن
بزن بزن. [ب ِ زَ ب ِ زَ] (اِمص مرکب) (از: ب + زن...) زد و خورد. نزاع. درگیری.
- بزن بزن درگرفتن، نزاع درگرفتن. زدو خورد شدن.
بزن و بشکن
بزن و بشکن. [ب ِ زَ ن ُ ب ِ ک َ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) که همیشه خواند و رقصد و بشکن زند. || (ترکیب عطفی، اِ مرکب) هیاهو و شلوغی از مستی و طرب. بزن و بکوب. (یادداشت بخط دهخدا).
بزن
بزن. [ب ِ زَ] (فعل امر) امر به زدن باشد. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج):
اشتقاقش ز چیست دانی زن
یعنی آن قحبه را به تیر بزن.
سنائی (از آنندراج).
بزن. [ب ِ زَ] (ص مرکب) (از: ب + زن) نیکوزننده. چابک و پردل و توانا و چیره بر زدن. دلاور شجاع. (ناظم الاطباء). که سخت و بسیار تواند زدن. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزن بهادر، بسیار شجاع. مردانه. (ناظم الاطباء). شجاع. قولچماق. زورمند. (یادداشت بخط دهخدا).
بزن. [ب َ زَ] (اِ) ماله ٔ برزیگران را گویند و آن چوبی یا تخته ایست که زمین شیارکرده را بدان هموار کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ماله ٔ برزگری و آهن قلبه. (ناظم الاطباء). مَیکَعه. (منتهی الارب). بمعنی برن است یعنی تخته ای که با آن زراعت هموار کنند. (شعوری).
بزن و برقص
بزن و برقص. [ب ِ زَ ن ُ ب ِ رَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) ساز و آواز و پای کوبی.
فارسی به انگلیسی
Revelry
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) ساز و آواز و رقص در مجلس بزم: (شب در منزلمان مهمانی وبزن و بکوب بود. )
بزن بزن
(اسم) زد و خورد شدید.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بزنبزن، دعوا، کتککاری، مجلس رقص وپایکوبی، بزن و برقص
بکوب
بدون توقف، یکراست، سریع، باسرعت زیاد، بلادرنگ
فرهنگ عمید
ساز زدن و پا کوفتن در مجلس رقص و شادی، ساز و آواز و رقص،
حل جدول
ساز و نوا
گویش مازندرانی
بزن، کتک بزن، بکوب
واژه پیشنهادی
کتک کاری
معادل ابجد
95